غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 3 روز سن داره

غزل زیبای زندگی

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی

غزل جون تموم دنیای منی   تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی   تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی     خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی   خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی     همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی     تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی     بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی   تو آمدی و خدا خواست از هم...
1 خرداد 1390

شیراز

سلام دیشب من و غزلی وبابا رضا ازشیراز اومدیم خونه چقدر مامانی خسته بودی تا رسیدیم خوابت برد ما هفته پیش چهارشنبه عصر بود(21 اردیبهشت) با بابایی رفتیم شیراز خونه (خاله ملیحه وعمو مسلم) وخونه دایی حجت یه 9روزی اونجا بودیم ،خانوم که حسابی بهش خوش گذشت با خاله وعمو هر روز بیرون رفتن!! واقعا به آدم خوش میگذره!!!!!!!!!!!!!!!!!! مخصوصا که همین یه دونه عمو وخاله رو داشته باشی و اونا هم کلی هواتو داشته باشن!!!!!!!!!! منم که بخاطر بارداری اصلا درست نمیتونستم راه برم همینکه فکر بالا وپایین اومدن از پله ها رو میکردم تفریحه زهر مارم میشد فکرش رو بکن 4 طبقه با شکم بری پایین وبیای بالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خونه دایی حجت هم رفتیم اون...
1 خرداد 1390
1